مادرش الزایمرداشت،بهش گفت مادر الزایمر داری،
بخاطرهمینم باید ببرمت اسایشگاه سالمندان،
مادرگفت:چجوربیماری ای؟
پسرجواب داد:ینی همه چیوفراموش میکنی،
مادر گفت :انگارخودتم همین بیماریو داری،
پسر گفت: چطور؟
مادرگفت:انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم،
کمر خم کردم تا قدراست کنی،
پسررفت توی فکر،برگشت به مادرش گفت:
مادر منوببخش،
مادرگفت:برای چی؟
پسرگفت:بخاطر کاری ک میخواستم بکنم:
مادر گفت:من ک چیزی یادم نمیاد!
عاشقان حسین...
ما را در سایت عاشقان حسین دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bnajaf616b بازدید : 234 تاريخ : شنبه 3 تير 1396 ساعت: 17:02